- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ترکم زمی مغانه سرمست میآمد و عقل رفته از دست
2 مخمور ز باده چشم جادو شوریده ز باد زلف چون شست
3 در باره سوار بود چون دید رخسار مرا ز زین فروجست
4 دستم به لب چو لعل بوسید و اندر قدمم چو خاک شد پست
5 برداشت ز خاک رخ پس آنگه بنشاند مرا و خویش ننشست
6 یک شیشه شراب داشت با خود زان باده که جرعهای کند مست
7 پر کرد و یکی قدح به من داد واخوردم و دل ز غصه وارست
8 چون مست شدم ز باده گفتم ای ترک کنون که توبه بشکست
9 درده می ارغوان و گر نیست دستار من از در گرو هست
10 ترکم چو شنید همچو جوزا در خدمت من نطاق دربست
11 میداد شراب ناب و نقلم از پسته خویش داد پیوست