لاله بین در بیستون چون غرق خون افتاده از جامی غزل 69

لاله بین در بیستون چون غرق خون افتاده است

1 لاله بین در بیستون چون غرق خون افتاده است گویی ازکان آتشین لعلی برون افتاده است

2 نی غلط کردم که از سوز درون کوهکن شعله در دامان کوه بیستون افتاده است

3 چون رهم از زلف مشکینت که در هر حلقه اش صد دل دانا به زنجیر جنون افتاده است

4 روزم از بی مهریت شب گشت و آن شب را شفق بر رخ زردم سرشک لاله گون افتاده است

5 بار هجران تو چون سنجم که این بار گران از ترازوی قیاس من فزون افتاده است

6 دل که می تابد بر او رویت ز راه دیده هست خانه ای کز روزن آن مه درون افتاده است

7 طوقداران غمت گردنکشان عالمند در میان آن همه جامی زبون افتاده است

عکس نوشته
کامنت
comment