گرفت مشرق و مغرب سوار از ابوالفرج رونی قصیده 9

ابوالفرج رونی

آثار ابوالفرج رونی

ابوالفرج رونی

گرفت مشرق و مغرب سوار آتش و آب

1 گرفت مشرق و مغرب سوار آتش و آب ربود حرص امارت قرار آتش و آب

2 همی شکنجد باد و همی شکافد خاک به جنبش اندر دود و بخار آتش و آب

3 به خشگ و تر به جهان دربگشت ناظر عقل نیافت اصلی جز مستعار آتش و آب

4 به کارزار منه پیش این دو سلطان پی که کارزار کند کارزار آتش و آب

5 به زینهار مبر پیش این دو سلطان تن که موم و ملح شود زینهار آتش و آب

6 «نهاد گوئی چون مهر در کنار نگین سپهر ملک زمین در کنار آب و آتش

7 مگر گریز گه تنگشان شناسد باز بدان نگردد گردشکار آتش وآب

8 مگر که شاهی جمشیدشان شناسد مور بدان کند حذر از رهگذار آتش و آب

9 بلند گشت بره بانک نام و آتش سنگ بزرگ شد به هنر کارزار آتش و آب

10 ز بأس و رفق خداوند ماست پنداری شعار آتش و آب و دثار آتش و آب

11 تبارک آن ملک واحدی که صاحب را به بأس و رفق کند جفت و یار آتش وآب

12 عماد دولت و دین طاهر علی که دلش یسار دارد بیش از یسار آتش و آب

13 بهار فضل و بزرگی که تن نیاراید مگر به جامه خلقش بهار آتش و آب

14 نگار طبع کریمی که چشم نگشاید مگر به خامه لطفش نگار آتش و آب

15 عیار ذهنش و رایش نه معتبر دارند بلی نه معتبر آید عیار آتش و آب

16 وقار عزمش و حزمش نه محتمل باشد نعم نه محتمل آید وقار آتش و آب

17 همی منیع تر آید ز گرد موکب او حصار منزل او از حصار آتش و آب

18 همی شنیع تر آید ز باد هیبت او دوار دشمن او از دوار آتش و آب

19 فرو نشاند با من ارتکاب فتنه و شور ضعیف کرد به نهی اقتدار آتش و آب

20 به زیر عقل کی آید شمار معرفتش به زیر عقل گر آمد شمار آتش و آب

21 چه باک دارد با عزم و حزم او عاقل که چون زبانه بود در جوار آتش و آب

22 چه عجب آرد در ظل امن او عاقل که حرق و غرق پذیرد ز کار آتش و آب

23 ز کین و مهوش چون خلق ساعت اندر ملک همی فزاید خویش و تبار آتش و آب

24 بدین دو دخل مدد یافت ورنه بگسستی قضا به چرخ گران پود و تار آتش و آب

25 همیشه تا بجهان چون درآید و برود بلند و پست بود کوه و غار آتش و آب

26 بسود و پایه غنی باد روزگار بقات چنانکه هست غنی روزگار آتش و آب

27 حسود او بدل و دیده سال و مه مانده چو شمع و طشتش در انتظار آتش و آب

عکس نوشته
کامنت
comment