- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 امشب که شبم به وصل تو می گذرد، دامی ز سر زلف خود، ای دام خرد،
2 بر روی هوا بگستران تا ناگاه زاغ شب از این سراچه بیرون نپرد
3 بوصف الحال خورشید دل افروز دو بیت آورد مطبوع و جگر سوز
4 امشب که شد آن ماه فلک مهمانم، بنشینم و داد خوش از او بستانم
5 ور صبح نفس زند ز آه سحری برخیزم و شمع صبح را بنشانم
6 چو جم بشنید نظم همچو آبش فرو خواند این رباعی در جوابش
7 امشب شب آنست که دل چیره شود وز عشرت ما چشم فلک خیره شود
8 گر صبح گریبان شب تار درد آیینه عیش عاشقان تیره شود.
9 ز ناگه خنده ای زد صبح دم سرد از آن یک خنده شب را منفعل کرد
10 شب هندو معنبر زلف بر بست ز جای خویشتن خورشید بر جست
11 گرفت آن ماه تابان را در آغوش چو زلف آوردش اندر گردن و گوش
12 لبش بوسید و شیرین قطعه ای گفت به گوهر قطعه یاقوت را سفت