1 امشب مه ده چار بیاراسته بود نور از رخ تو به عاریت خواسته بود
2 در باغ گذشته ای همانا تو و سرو بر عذر قدمهای تو برخاسته بود
1 نیاری چرا یاد ما ای حبیب نپرسی ز دردم چرا ای طبیب
2 من خسته دل در فراق رخت چه گویم چه دیدم ز جور رقیب
1 از لطف خویش درد دلم را دوا فرست من بی نوای وصل ز وصلم نوا فرست
2 بیگانگی مکن تو از این بیش دلبرا بویی ز زلف خویش سوی آشنا فرست
1 چو شوق روی تو بر بودم اختیار از دست برفت چون سر زلف توأم قرار از دست
2 به دست بود مرا دامن نگار دریغ که برد چرخ جفا پیشه ام نگار از دست