- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 امشب، چراغ مجلس ما، در گرفته است در تاب رفته و سخن، از سر گرفته است
2 پروانه چون مجال برون شد ز کوی دوست یابد بدین طریق، که او در گرفته است
3 ظاهر نمیشود، اثر صبح گوییا دود دلم، دریچه خاور، گرفته است
4 دانی که چیست، مایه آن لعل آتشین؟ کامروز، باز، در قدح زر، گرفته است
5 خون حرام ماست که ساقی، به روزگار در گردن صراحی و ساغر گرفته است
6 صبح از نسیم زلف تو، یکدم دمیده است عالم همه شمامه عنبر، گرفته است
7 باد صبا به بوی تو در باغ، رفته است بس خردها که بر گل احمر، گرفته است
8 آتش که اندرونی اصحاب خلوت است شمعش نگر، که چون به زبان در گرفته است
9 دل با خیال قد تو، بر رست در ازل زان روی راست، شکل صنوبر گرفته است
10 شکل صنوبری که دلش، نام کردهاند سلمان به یاد قد تو، در بر گرفته است