1 امشب شب هجران و وداع و دوریست فردا دل را بدین سبب رنجوریست
2 ای دل تو همی سوز تو را فرمانست وای دیده تو خونگری تو را دستوریست
1 چون اسب به میدان ضرب مینازی از طبع لطیف سحرها میسازی
2 فرزین و شه و پیاده فیل و رخ و اسب خوب و سره و طرفه و نوش میبازی
1 ترکم چو کمان کشید کردم نگهش دیدم مه و عقربی به زیر کلهش
2 مه بود رخش عقرب زلف سیهش وز عقرب در قوس همی رفت مهش
1 … …
2 … …