1 امروز که سنگ و سیم و زر در کار است شام و صبح و شب و سحر در کار است
2 با جاهل پرستیز، ظالم باید چون چوب بود سخت تبر در کار است
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 عمری است سرو تا به وفا ایستاده است در یاد قامت تو به پا ایستاده است
2 شمع است در محبت جانان که شعله را بر سر گرفته است بجا ایستاده است
1 روی تو چو از پیش نظر پرده برانداخت آتشکدهٔ مهر به دور قمر انداخت
2 بی روی تو هر قطرهٔ اشکی که برون شد از دل همه را دیدهٔ من از نظر انداخت
1 صبحدم شیری که مهر دایه ام در کام ریخت خون دل شد شام غم از دیده ام ایام ریخت
2 سرخ ناگردیده ریزد خون دل را دل به زور حیف این می را که از خم ساقی ما خام ریخت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به