1 امروز منم خسته ازین بحر فضول سیر آمده یکبارگی از جان ملول
2 کردند ز کار هر دو کونم معزول خود را بدروغ چند دارم مشغول
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 پسر گفتش دلم حیران بماندست که بی شه زادهٔ پریان بماندست
2 چو آن دختر محیّا و عزیزست بگو باری بمن تا آن چه چیزست
1 آن یکی را دیگری سخت بز گرفتی تو مرا ای شور بخت
2 گفت مجنونیش چون هستی تو خر گر بزی بیشت نگیرد غم مخور
1 گاهی چو گهر ز تیغ میتابی تو گاه از دل پر دریغ میتابی تو
2 ای ماه زمین و آسمان جانم سوخت آخر ز کدام میغ میتابی تو
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به