1 امروز منم ذوقِ خرد نادیده انسی ز وجودِ نیک و بد نادیده
2 در واقعهای که شرح مینتوان داد هرگز متحیری چو خود نادیده
1 سخن عشق جز اشارت نیست عشق در بند استعارت نیست
2 دل شناسد که چیست جوهر عشق عقل را ذرهای بصارت نیست
1 درج لعلت دلگشای مردم است عکس ماهت رهنمای انجم است
2 مردم چشم تو با من کژ چو باخت راستی نه مردمی نه مردم است
1 عشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت مرغ جان را نیز چون پروانه بال و پر بسوخت
2 عشقش آتش بود کردم مجمرش از دل چو عود آتش سوزنده بر هم عود و هم مجمر بسوخت
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند