-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 امروز مرا در دل جز یار نمیگنجد وز یار چنان پر شد کاغیار نمیگنجد
2 در چشم پر آب من جز دوست نمیآید در جان خراب من جز یار نمیگنجد
3 این لحظه از آن شادم کاندر دل تنگ من غم جای نمیگیرد، تیمار نمیگنجد
4 این قطرهٔ خون تا یافت از لعل لبش رنگی از شادی آن در پوست چون نار نمیگنجد
5 رو بر در او سرمست، از عشق رخش، زیراک: در بزم وصال او هشیار نمیگنجد
6 شیدای جمال او در خلد نیرامد مشتاق لقای او در نار نمیگنجد
7 چون پرده براندازد عالم بسر اندازد جایی که یقین آید پندار نمیگنجد
8 از گفت بد دشمن آزرده نگردم، زانک: با دوست مرا در دل آزار نمیگنجد
9 جانم در دل میزد، گفتا که: برو این دم با یار درین جلوه دیار نمیگنجد
10 خواهی که درون آیی بگذار عراقی را کاندر طبق انوار اطوار نمیگنجد