- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 امروز بحمدالله فارغ شدم از دشمن دشمن چه تواند کرد چون دوست بود با من
2 آورد صبا بویی از مصر سوی کنعان یعقوب صفت ما را شد دیده بدان روشن
3 چون غنچه دل بشکفت از بوی نسیم وصل خار غم هجران را از دیده روان بر کن
4 در مانظری می کن با ما سخنی می گو تا کور شود حاسد تا لال شود دشمن
5 وقت طرب و عیش است ای زاهد دعویدار رو شیشه دعوی را بر سنگ ملامت زن
6 بی درد نباید بود بی عشق نباید زیست تا عقل بود در سر تا روح بود در تن
7 وارست کمال از غم تا گشت میان خلق معروف به قلاشی مشهور به می خوردن