1 امروز چو شعر هر که در خط کوشد خطی ز خطت بصد غزل نفروشد
2 پوشید خط خوب تو عیب سخنت همچون خط خوبان که زنخ را پوشد
1 جهانی پر ز مقصود است راهی روشن و پیدا دریغا تشنه لب خواهیم مردن بر لب دریا
2 کسی مز طلعت خورشید جز گرمی نمی بیند دلا معذور می دارش که دارد چشم نابینا
1 آن گل نو از کدامین بوستان برخاسته است کز نسیم او ز هر سو بوی جان برخاسته است
2 عندالیان تا حکایت کرده زان بالا بلند از درون سرو فریاد و فغان برخاسته است
1 گر بر در او سودمی رخسار گرد آلود را آسوده خاطر کردمی این جان غم فرسود را
2 خاکی که نعلین نو سود از دیده دارم دوست تر از مایه آری دوست دارند مردم سود را