1 به دو چشم تو که تا زندهام تو خداوندی و من بندهام
2 سر زلف تو گواه من است که من از بهر رخت زندهام
3 به رخ خویش ننازی چنان که من از عشق تو نازندهام
4 چه زنم خنده که در عشق تو ز دو صد گریه بود خندهام
1 تا رنگ مهر از رخ روشن گرفتهام بیرنگ او ببین که چه شیون گرفتهام
2 دریای من غذای دل تنگ من شدست دریای کشتیی که به سوزن گرفتهام
1 نگارا بر سر عهد و وفا باش در آیین نکوعهدی چو ما باش
2 چنانک از ما جدایی ماهرویا زهرچ آن جز وفا باید جدا باش
1 حسن تو بر ماه لشکر میکشد عشق تو بر عقل خنجر میکشد
2 خدمتش بر دست میگیرد فلک هر کرا دست غمت برمیکشد