-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به غضب جان هیچ کس مخراش حرف آسایش از دل متراش
2 غضب آمد خراشگر چو اره اره است آن بلی ولی دو سره
3 ناخراشیده خاطر تو نخست کی بود دلخراشی از تو درست
4 ز آتشی کز غضب برافروزی اولا خان و مان خود سوزی
5 آنچه بر مردم کناره رسد ز آتشت دود یا شراره رسد
6 اصل آن در دلت فروخته است که ازان خرمن تو سوخته است
7 آب حلمی بزن بر آن آتش تا نیفتد به دیگران آتش
8 خشم با دیگران سگی و ددیست وین سگی و ددی بیخردیست
9 هر که را از خرد مدد باشد کی در آن تن دهد که دد باشد
10 نیش دندان خوک و پنجه گرگ بهر آزار شد بلای بزرگ
11 سوی آزارشان چو راهی نیست پنجه و نیش را گناهی نیست
12 ز آدمیزاده چون کسی رنجه ست خوک بی نیش و گرگ بی پنجه ست
13 خشم خوش باشد از برای خدای نه ز وسواس نفس بد فرمای
14 چون برای خدا بود خشمت از دو بینی جدا بود چشمت
15 آن نه چشم است غیرت دین است وز در آفرین و تحسین است
16 جنبش خشم چون ز نفس بد است بالش دیو و کاهش خرد است
17 به که از دیو دل بپردازی خشم را زیر دست خود سازی