به غضب جان هیچ کس مخراش از جامی هفت اورنگ 21

به غضب جان هیچ کس مخراش

1 به غضب جان هیچ کس مخراش حرف آسایش از دل متراش

2 غضب آمد خراشگر چو اره اره است آن بلی ولی دو سره

3 ناخراشیده خاطر تو نخست کی بود دلخراشی از تو درست

4 ز آتشی کز غضب برافروزی اولا خان و مان خود سوزی

5 آنچه بر مردم کناره رسد ز آتشت دود یا شراره رسد

6 اصل آن در دلت فروخته است که ازان خرمن تو سوخته است

7 آب حلمی بزن بر آن آتش تا نیفتد به دیگران آتش

8 خشم با دیگران سگی و ددیست وین سگی و ددی بیخردیست

9 هر که را از خرد مدد باشد کی در آن تن دهد که دد باشد

10 نیش دندان خوک و پنجه گرگ بهر آزار شد بلای بزرگ

11 سوی آزارشان چو راهی نیست پنجه و نیش را گناهی نیست

12 ز آدمیزاده چون کسی رنجه ست خوک بی نیش و گرگ بی پنجه ست

13 خشم خوش باشد از برای خدای نه ز وسواس نفس بد فرمای

14 چون برای خدا بود خشمت از دو بینی جدا بود چشمت

15 آن نه چشم است غیرت دین است وز در آفرین و تحسین است

16 جنبش خشم چون ز نفس بد است بالش دیو و کاهش خرد است

17 به که از دیو دل بپردازی خشم را زیر دست خود سازی

عکس نوشته
کامنت
comment