به بستان جهان ای سرو از جهان ملک خاتون غزل 416

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

به بستان جهان ای سرو آزاد

1 به بستان جهان ای سرو آزاد ز جانت بنده گشتم تا شود شاد

2 از آن تا قدّ رعنای تو دیدم ز چشم افتاد ما را سرو و شمشاد

3 چرا کندی ز بستان امیدم درخت مهربانی را ز بنیاد

4 به کویت همچو خاک ره فتادیم که یک روزت نظر بر ما نیفتاد

5 مکن زین بیش بر ما جور و خواری برآرم ورنه از دست تو فریاد

6 ندارم بیش ازین صبر جفایت به من تا کی پسندی جور و بیداد

7 سر و سامان و عرض و نام و ننگم بدادم جمله از عشق تو بر باد

8 چه جای پند و قول هر حکیمست که طشت عشق ما از بام افتاد

9 جهان را در سر و کار تو کردم نیامد هیچت از جان جهان یاد

عکس نوشته
کامنت
comment