به آب خضر مفروش آبروی پارسایی از حزین لاهیجی غزل 164

حزین لاهیجی

آثار حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

به آب خضر مفروش آبروی پارسایی را

1 به آب خضر مفروش آبروی پارسایی را مغانی باده باید کاسه کشکول گدایی را

2 شکست قدرم از سنجیدگی هموار می گردد ز مغز خویش دارد استخوانم مومیایی را

3 ز هجران دیده ام کاری، که کافر از اجل بیند خدا کوتاه سازد عمر ایام جدایی را

4 به طفلی بسته ام دل،کز دبستانش سبق گیرد بهاران سست عهدی، شاهد گل بی وفایی را

5 نگردد کم سیه روزی عاشق ز التفات او به چشم بختم آموزد نگاهش سرمه سایی را

6 به محفل تا صفای ساعد او پرتوافکن شد زخجلت شمع می خاید، سرانگشت حنایی را

7 ز خورشید رخش محروم نبود دیدهٔ داغم بود با چشم روزن، ارتباطی روشنایی را

8 گسستن، باب ثبت دفتر بیگانگان باشد نباشد در میان فصلی، کتاب آشنایی را

9 اگر آن غنچه لب می داشت بر افسانه ام گوشی به بلبل می چشاندم لذت دستان سرایی را

10 نی کلکم چو شمع طور، دارد محفل افروزی زبان شعله آموزد ز من آتش نوایی را

11 حزین ، از ملک نظمم می رمد بیگانه معنی سواد شهر زندان است، طبع روستایی را

عکس نوشته
کامنت
comment