تا ساکنِ کنجِ از حکیم نزاری قهستانی غزل 815

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

تا ساکنِ کنجِ محنت آبادم

1 تا ساکنِ کنجِ محنت آبادم هرگز نفسی نرفتی از یادم

2 قدرِ شبِ وصلِ تو ندانستم دور از تو به روزِ محنت افتادم

3 سیر از غمِ تو نمی شوم با آنک بر کند غمت ز بیخ بنیادم

4 فریاد برم به شحنه از جورت زیرا که نمی رسی به فریادم

5 نومید نمی شود دلم از تو از بندگی جز از تو آزادم

6 توگر به جمال رشک شیرینی من نیز به محنت تو فرهادم

7 امروز نزاری ام که از زاری گر آه کنم بمی برد بادم

8 از تو گله چون کنم معاذ الله همواره ز بخت خویش ناشادم

عکس نوشته
کامنت
comment