تا بر نخیزی، از سر دنیا و از سلمان ساوجی غزل 43

سلمان ساوجی

آثار سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

تا بر نخیزی، از سر دنیا و هر چه هست

1 تا بر نخیزی، از سر دنیا و هر چه هست با یار خویشتن، نتوانی دمی، نشست

2 امشب، چه فتنه بود که انگیخت چشم او کاهل صلاح و گوشه نشینان شدند مست

3 عاشق ندید، در حرم دل، جمال یار بر غیر یار، تا در اندیشه، در نبست

4 صوفی به رقص، بر سر کوی، بکوفت پای عارف ز ذوق، بر همه عالم فشاند دست

5 ساقی قدح به مردم هشیار ده، که من دارم، هنوز، نشوه‌ای از ساغر الست

6 این مطربان راهزن، امشب ز صوفیان خواهند برد، خرقه و دستار و هر چه هست

7 من جان کجا برم، ز کمندش که باد صبح جانها بداد، تا ز سر زلف او بجست

8 صیدی، که در کمند تو، روزی اسیر شد ز اندیشه خلاص همه عمر، باز رست

9 اصنام اگر به روی تو، ماننده‌اند نیست فرقی میان مذهب اسلام و بت پرست

10 خواهی که سربلند شوی، از هوای او سلمان چو خاک در قدم یار گرد پست

عکس نوشته
کامنت
comment