به بوستان ولایت کهن درخت از جامی دیوان اشعار 16

به بوستان ولایت کهن درخت بلند

1 به بوستان ولایت کهن درخت بلند که عمرها به سر اهل فقر سایه فکند

2 چو شاخ سدره نه در سربلندیش همتا چو باغ روضه نه در میوه بخشیش مانند

3 فروغ آن به فیوض کرم گرانمایه اصول آن به صفات قدم قوی پیوند

4 به بذل میوه غذای هزار روزیخواه به بسط سایه پناه هزار حاجتمند

5 ستوده خواجه عبیدالله آن که در همه عمر جز از شهود حقیقت نشد دلش خرسند

6 به هشتصد و نود و پنج صرصر اجلش نکرده رحم بر اهل جهان ز بیخ بکند

7 گذشته پاسی از آخرین شب از ماهی که شمع جمع رسل را در او رسید گزند

8 نبود رفتن او همچو دیگران جامی ز دهر حادثه زای و سپهر فتنه پسند

9 چو جذب معنی وحدت به عارف آرد روی نه ممکن است که ماند به قید صورت بند

عکس نوشته
کامنت
comment