- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به عمرها ننهم پا برون ز خانهٔ خویش نگاهبان خودم من بر آستانهٔ خویش
2 به هر طریق که بگذشته بی تاسف نیست به سوز و داغ دی و عشرت شبانهٔ خویش
3 در آن دیار دلم کرده خو به بد مستی که محتسب کند از شعله تازیانهٔ خویش
4 ز مشکلات محبت نیفکنم دامی که مرغ عقل نسازد به آب و دانهٔ خویش
5 نهفته سر دهم از دیده سیل خون، که مباد غم زمانه برد جدولی به خانهٔ خویش
6 در این مکوش که آید دلت به جان، عرفی که مرغ شوق بخوابد در آشیانهٔ خویش