1 تا دل بهوا جویی مهرت برخاست هر شب غم تو تا بسحر مونس ماست
2 عکس رخ تو در آب جوید همه شب پیک نظرم که می دود از چپ رواست
1 دلبرم هم ز بامداد برفت کرد ما را غمین و شاد برفت
2 آن همه عهدها که دوش بکرد با مدادش همه زیاد برفت
1 ای دل ترا گر آرزوی بیغمی کند آن کن تو نیز موسم گل کاد می کند
2 دانی که آدمی چه کند وقت نو بهار؟ می خوارگی و عاشقی و خرّمی کند
1 باد بر خاک ترک تازی کرد با عروسان خفته بازی کرد
2 ابر از آب دیده وقت سحر جامۀ شاخ را نمازی کرد