- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پیش اهل دل دهان خنده زخم تن بس است غنچه را چاک گریبان رخنهٔ دامن بس است
2 اهل جوهر در لباس لاغری آسوده اند چون صدف پیراهن تن استخوان من بس است
3 من ز دیدارت به اندک التفاتی قانعم دیدهٔ یعقوبی ام را بوی پیراهن بس است
4 قانع از بوسیدن رویش به یک نظاره ام چیدن گل برنتابد این چمن دیدن بس است
5 غنچه چون گل شد برون از عالم دل می رود غول راه اهل غفلت هرزه خندیدن بس است
6 پنجه ام دشمن گریبان است جویا از نخست دشت وسعت مشربیهای مرا دامن بس است