به دل، ‌داغ غم عشق بت پرکینه ای از سعیدا غزل 475

به دل، ‌داغ غم عشق بت پرکینه ای دارم

1 به دل، ‌داغ غم عشق بت پرکینه ای دارم نه داغ است این که از جان رونما آیینه ای دارم

2 چو مشکم نکهت «فقر سواد الوجه» می آید از آن چون نافه بر تن خرقهٔ پشمینه ای دارم

3 تو ای زاهد ملمع کرده ای دلق ریایی را من از لمعات داغ او مصفا سینه ای دارم

4 اگرچه تلخ دارد فکر شنبه کام طفلم را ولی از قند شیرین تر شب آدینه ای دارم

5 ز بس کردم صفا در یاد آن معنی دل خود را به تصویر خیالش خلوت آیینه دارم

6 گدایم گرچه در صورت سعیدا لیک در معنی ز داغ بی شمار عشق او گنجینه ای دارم

عکس نوشته
کامنت
comment