1 به خدایی که درسپهر بلند اختر و مهر و مه مرکب کرد
2 دایهٔ صنع و لطف قدرت او رونق حسن تو مرتب کرد
3 که جهان بر من غریب اسیر اشتیاق جمال تو شب کرد
1 باز کی گیرم اندر آغوشت کی بیارم به دست چون دوشت
2 هرگز آیا به خواب خواهم دید یک شبی دیگر اندر آغوشت
1 دل از خوبان دیگر برگرفتم ز دل نو باز عشقی درگرفتم
2 ندانستم که اصل عاشقی چیست چو دانستم رهی دیگر گرفتم
1 ای زلف تابدار ترا صدهزار خم وی جان غمگسار مرا صدهزار غم
2 خالی نگردد از غم عشق تو جان من تا حلقهای زلف تو خالی نشد ز خم