به ساعد تا نهاد آن سیمبر داغ از جامی غزل 284

جامی

جامی

جامی

به ساعد تا نهاد آن سیمبر داغ

1 به ساعد تا نهاد آن سیمبر داغ دلی دارم ز دستش داغ بر داغ

2 به تن تا دیده ام کو داغها سوخت بود صد داغ بر جانم ز هر داغ

3 به داغ خویش سوزد دیگران را نباشد عاشقان را زین بتر داغ

4 ز داغ شوق و سوز فرقت اوست اگر زخم است بر جانم و گر داغ

5 مرا از داغ او روی بهی نیست ز بس دارم به روی یکدیگر داغ

6 ز داغش بر دلم دیرینه ریشیست که نبود سودمند آن را مگر داغ

7 چو جامی داغی از وی بر جگر خواست به بیداغی نهادش بر جگر داغ

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر