1 به گلشنی که رخش، گوشهٔ نقاب شکست به جای عارض گل، رنگ آفتاب شکست
2 میان درد تو، دارم نهان شکسته دلی خوش است بخت سبویی که در شراب شکست
3 گرفته گرد کسادی، دکان زلف تو را عبیر خط تو بازار مشک ناب شکست
1 ستم، از ملک دل بیرون کند فرمانروایان را ستمگر دشمن بیگانه سازد، آشنایان را
2 نماید دور بر کاهل قدم، نزدیکی منزل ره خوابیده ای در پیش باشد، خفته پایان را
1 نبندی دل ای بخرد هوشیار به جادوی نیرنگی روزگار
2 فریبنده دیوی ست زرّین پرند سیه دل نگاریست سیمین عذار
1 ای موی تو را غالیه سا عنبر سارا چون نافه سیه روزم از آن زلف شب آسا
2 دیدار تو را چهره گشا دیده ی حق بین رخسار تو را روی نما، نور تجلّا