-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا به چشمان سیه سرمه درانداختهای آهوان را همه خون در جگر انداختهای
2 به هوای لب بامت که نشیمن نتوان طایران را همه از بال و پر انداختهای
3 ای دل غم زده از عجز تو معلومم شد که بر تیغ محبت سپر انداختهای
4 میتوان یافتن از تیشهٔ فرهاد ای عشق که بسی کوه گران از کمر انداختهای
5 به کمند تو اگر تازه گرفتاری نیست پس چرا یار قدیم از نظر انداختهای
6 هیچ مرغ دلی از حلقهٔ زلف تو نجست این چه دامی است که در رهگذر انداختهای
7 سرگران رفتهای از حلقهٔ عشاق برون جان به کف طایفه را در خطر انداختهای
8 گره از چین سر زلف گشودستی باز یا به دامان صبا مشک تر انداختهای
9 نه همین کشتهٔ عشق تو فروغی تنهاست ای بسا کشته که بر یکدیگر انداختهای