به چشم و ابرو و رخسار و از سلمان ساوجی قصیده 48

سلمان ساوجی

آثار سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

به چشم و ابرو و رخسار و غمزه می‌برد دلبر

1 به چشم و ابرو و رخسار و غمزه می‌برد دلبر قرار از جسم و خواب از چشم و هوش از عقل و عقل از سر

2 نباشد با لب و لفظ و جمال و حال او ما را شکر در خورد و می در کام و مه در وجه و شب در خور

3 سر زلف و رخ خوب و خط سبز و لب لعلش سمن‌سای و مه‌آسای و گل‌آرای و گهرپرور

4 عذار و خط و رخسار و لب و دیدار و گفتارش بهار و سبزه و صبح و شراب و شاهد و شکر

5 نباشد خالی از فکر و خیال و ذکر او ما را روان در تن خرد در سر سخن در لب نفس در بر

6 نثار خاک پایت راز جسم و شخص و چشم و رخ بر آرم جان ببازم سر ببارم در بریزم زر

7 به بوی رنگ و زیب و فر چو تو کی روید و تابد گل از گلشن می از ساغر مه از گردون خور از خاور

8 مگر مالیده‌ای بر خاک نعل سم اسب شه لب شیرین خط مشکین رخ نازک بر دلبر

9 فلک قدری ملک صدری امیری خسروی کآمد سعادت‌بخت و دولت‌یار و ملک‌آرای و دین‌گستر

10 قَدَرقدرت، قضافرمان، شهنشهه‌شیخ، حسن نویان جهانگیر و جهان‌دار و جهان‌بخش و جهان‌دارو

11 ز رای و طلعت و احسان و افضالش بود روشن چراغ مهر و چشم ماه و آب بحر و روی بر

12 ز فیض لفظ و کلک و دست و طبعش زله می‌بندد قصب قند و مگس شهد و صدف درّ و حجر گوهر

13 به امرو رای و تدبیر و مراد اوست گردون را ثبات و سیر و حل و عقد و امر و نهی و خیر و شر

14 ز عدل و داد وجودش آنچه دین دارد کجا دارد دماغ از عقل و عقل از روح و روح از طبع و طبع از خور

15 زهی آراسته تخت و سپاه و ملک و دین ذاتت چو دین عقل و روان جسم و حسب نفس و شرف گوهر

16 تذرو و تیهو و دراج و کبک از پشتی عدلت تذرو و تیهو و دراج و کبک از پشتی عدلت

17 ز خال و عم و جد و باب موروثی است ذاتت را کمال نفس و حسن نطق و عز و جاه و زیب و فر

18 به کید و مکر و تزویر و حیل نتوان جدا کردن نسیم از مشک و رنگ از لعل و تاب از نار و نور از خور

19 ز اقبال و جلال و عز و تمکین تو می‌بخشد سری افسر شرف مسند امان خاتم طرب ساغر

20 نمی‌بینم به دور عدل و داد و لطف طبعت جز قدح گریان و دف نالان و می آب و نی لاغر

21 در آن ساعت که از پیکار و حَرْب و رزم کین گردد اجل مالک روان هالک زمان دوزخ مکان محشر

22 ز سهم تیر و عکس تیغ و گرد خاک و خون یابی وجوه اصفر جبال اخضر سپهر اسود زمین احمر

23 زواج گردو موج خون و آشوب فتن گردد زمین گردون جهان دریا فرس کشتی بلا لنگر

24 گهی گردد گهی لغزد گهی پیچد گهی لرزد سر مردم سم اسب و بن رمح و دل خنجر

25 تو بر قلب صف خیل سپاه دشمنان تازی ظفر قاید قضا تابع ولی غالب عدو مضطر

26 روان سوی عدو گرز و سنان و ناوک و تیرت عدم دردم بلا در سر اجل در پی فنا در بر

27 بیندازد و بنهد و فرو گیرند و بردارند یلان اسپر سران گردن مهان مغفر شهان افسر

28 به زیرت بادپا اسبی جهان‌پیمای آتش‌رو جوان‌دولت، مبارک‌پی، قوی‌طالع، بلنداختر

29 به وقت صید و سبق و عزم و رزم و از وی فرو ماند به سرعت و هم و جستن برق و رفتن سیل و تک صرصر

30 به سیر و سرعت و رفتار و رفتن بگذرد چون او نسیم از بر و باد از بحر و ابر از کوه و سیل از در

31 امیر خسروا شاها نوشتن وصف تو نتوان به صد قرن و به صد دست و به صد کلک و به صد دفتر

32 کلامی گرچه مطبوع و روان و دلکش است الحق که دارد چون تو معشوقی نگار چابک و دلبر

33 به فرو بخت و اقبالت جواب آن چو آب اینک لطیف و روشن و پاک و خوش و عذاب و روان و تر

34 بقای و فعل و تاثیر و مدار و سیر تا دارد نفوس و عنصر و ارواح و چرخ و گردش و اختر

35 نفوس و عنصر و ارواح و چرخ و اخترت بادا مطیع و تابع و محکوم و خدمتکار و فرمان بر

36 خداوندت مه و سال و شب و روز و گه و بی‌گه معین و ناصر و هادی و یاور حافظ و یاور

عکس نوشته
کامنت
comment