تا گریزان گشتی ای نیلوفری‌چشم از رهی معیری غزل 14

رهی معیری

آثار رهی معیری

رهی معیری

تا گریزان گشتی ای نیلوفری‌چشم از برم

1 تا گریزان گشتی ای نیلوفری‌چشم از برم در غمت از لاغری چون شاخه نیلوفرم

2 تا گرفتی از حریفان جام سیمین چون هلال چون شفق خونابهٔ دل می‌چکد از ساغرم

3 خفته‌ام امشب ولی جای من دل‌سوخته صبحدم بینی که خیزد دود آه از بسترم

4 تار و پود هستی‌ام بر باد رفت اما نرفت عاشقی‌ها از دلم، دیوانگی‌ها از سرم

5 شمع لرزان نیستم تا ماند از من اشک سرد آتشی جاوید باشد در دل خاکسترم

6 سرکشی آموخت بخت از یار یا آموخت یار شیوه بازیگری از طالع بازیگرم؟

7 خاطرم را الفتی با اهل عالم نیست نیست کز جهانی دیگرند و از جهانی دیگرم

8 گرچه ما را کار دل محروم از دنیا کند نگذرم از کار دل وز کار دنیا بگذرم

9 شعر من رنگ شب و آهنگ غم دارد رهی زآنکه دارد نسبتی با خاطر غم‌پرورم

عکس نوشته
کامنت
comment