1 تا شانه خشک دستم، بی زلف یار مانده کارم زدست رفته ، دستم ز کار مانده
2 صبح جوانی ما، بگذشت و شام پیریست ازکف شراب رفته، در سر خمار مانده
3 چون شمع آتشین دل، خود را چرا نسوزم؟ ایام عیش رفته، شبهای تار مانده
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 خوش آنکه دل به یاد تو رشک چمن شود زلفت سمن، بهار خطت یاسمن شود
2 ریزم ز بس به یاد عقیق لبت سرشک دامن زکاوش مژه کان یمن شود
1 ستم، از ملک دل بیرون کند فرمانروایان را ستمگر دشمن بیگانه سازد، آشنایان را
2 نماید دور بر کاهل قدم، نزدیکی منزل ره خوابیده ای در پیش باشد، خفته پایان را
1 چشمم گشوده است در فیض نوبهار از داغ، ریخته ست دلم طرح لاله زار
2 منت خدای راکه به عون عنایتش منت پذیر نیستم از خلق روزگار
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **