به عزم گشت چو آن نازنین سوار شود از جامی غزل 348

به عزم گشت چو آن نازنین سوار شود

1 به عزم گشت چو آن نازنین سوار شود هزار خسته دلش خاک رهگذار شود

2 پی شکار چو راند برون رود آهو به پیش راه وی از دور تا شکار شود

3 چنان به فکر رخش نازک است خاطر من که یاد غمزه آن چون کنم فگار شود

4 رسید جان به لب و دم نمی توانم زد که سر عشق همی ترسم آشکار شود

5 به خاک پات کزین آستان نخواهم رفت اگر چه قالب فرسوده ام غبار شود

6 به یاد روی تو هرگه به گلستان گذرم ز گریه دیده من ابر نوبهار شود

7 ز جام شوق تو باشد مدام جامی مست مباد آنکه ازین باده هوشیار شود

عکس نوشته
کامنت
comment