- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا یار پرده از رخ چون ماه برگرفت آتش بجان جمله ذرات درگرفت
2 بگشا نظر که نور تجلی حسن یار تابنده گشت و کون ومکان سربسر گرفت
3 رخسار او بناز و کرشمه هزار بار صد نکته روبرو برخ ماه و خور گرفت
4 تا یک نظر جمال تو بیند اسیر عشق دنیا و دین فدای همان یک نظر گرفت
5 زاهد که توبه کرد ز اطوار عاشقی رویت چو دید، عشق دگر ره ز سر گرفت
6 حسنت ز بهرجلوه همی جست آینه هر سو نظاره کرد، سخن در بشر گرفت
7 شهباز وصل او که نیامد بدام کس بنگر اسیریش چو ز روی هنر گرفت