به انجمن جایی که نشینی نزدیک دروغ (گوی) منشین که تو نیز بسیار دردمند نهبوی. (کذا) ,
2 مشو هیچ همدوش مرد دروغ کز این دیو مردم نیاید فروغ
1 فریاد ازین بئسالمقر وین برزن پر دیو و دد این مهتران بیهنر وین خواجگان بیخرد
2 شهری برون پر هلهله وز اندرون چون مزبله افعی نهفته در سله کفچه فشرده در سبد
1 مه کرد مسخر دره و کوه لزن را پر کرد ز سیماب روان دشت و چمن را
2 گیتی به غبار دمه و میغ، نهان گشت گفتی که برفتند به جاروب، لزن را
1 قیصر گرفت خطهٔ ورشو را درهم شکست حشمت اسلو را
2 جیش تزار را یرشش بگسیخت چون داس باغبان علف خو را