1 تا شاخ شکوفه سیم خود کرد نثار کاری بنوا دارد و برگی بسیار
2 تو نیز درم خرج کن و باک مدار چون شاخ اگرت ببرگ می باید کار
1 دل من ز اندوه ننگی ندارد چو داند که شادی درنگی ندارد
2 نیالوده از خون جانم زمانه همه تر کش غم خدنگی ندارد
1 گل زرشک تو پیرهن بدرد روی تو پرده بر سمن بدرد
2 چون زند غمزۀ تو دست به تیغ زهرۀ مهر تیغ زن بدرد
1 ای ز روی تو آب بر آتش دل ریشم متاب بر آتش
2 ای زرشک خط تو چون خط تو جگر مشک ناب بر آتش