تا نمودی لب و چه غبغب از جامی غزل 83

تا نمودی لب و چه غبغب

1 تا نمودی لب و چه غبغب دل من در چه است و جان بر لب

2 شب من روز کن ز طلعت خویش ای شده روز من ز زلف تو شب

3 پیش تو آفتاب ناپیداست روز روشن نهان بود کوکب

4 رنجه شد خاطرت ز یارب من من دلخسته چون کنم یارب

5 پیش لعل تو بر لب جام لب نهم بین کمال حسن طلب

6 فال نیکو گرفت هر که بدید همچو مصحف رخ تو در مکتب

7 کلک جامی کشید خوان سخن زد صریرش صلای من یرغب

عکس نوشته
کامنت
comment