1 تا غایبی از چشم من ای بینایی کرده ست مرا غیبت تو سودایی
2 از من خرد و خواب و دل و دانایی غایب شده گیر اگر تو حاضر نایی
1 روی زرینم از اندیشه سیمین بر او چه کنم دیده اگر باز نبینم بر او
2 روی او تازه گل پر بر و رخسار مرا نکند تازه مگر تازه گل پر بر او
1 آمد آن فصل که در وی همه جز مل نخورند و آمد آن روز که مرغان همه جز گل نچرند
2 دلبران بوسه به عشاق دراین فصل دهند بیدلان پرده اندیشه در این فصل درند