تا آن ذقن ز خط شده گوی معنبر است از جامی غزل 38

تا آن ذقن ز خط شده گوی معنبر است

1 تا آن ذقن ز خط شده گوی معنبر است زان عنبرین شمامه مشامم معطر است

2 پرچین ز خار خشک بود رسم و خط تو پرچین نهاده گرد گل از سنبل تر است

3 دل بد مکن که خاتمه حسن شد خطت کان پیش ما مقدمه حسن دیگر است

4 قدت چه دلرباست که بینم هزار دل کاندر میان گرفته تو را چون صنوبر است

5 پیوسته در برابر جانم خیال توست آری مرا خیال تو با جان برابر است

6 دل دربرم چو اخگر و فرسوده تن بر او خاکستری پدید شده هم ز اخگر است

7 دارد بر سر ز تیغ تو جامی نشان چو فرق لیکن نشان تیغ تو از فرق برتر است

عکس نوشته
کامنت
comment