- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کرده تا از گرمی خویت حکایت سر زبان شعله می رقصد بهرنگ شمع بزمم بر زبان
2 جلوهٔ توحید را هر ملتی آیینه است شاهد معنی نماید در لباس هر زبان
3 خامشی باشد هنر در کیش ارباب کمال در دهن دزدیده دارد حلقهٔ جوهر زبان
4 گر بنرمی آشنا شد خوبتر از مرهم است ور به تندی ساخت باشد بدتر از نشتر زبان
5 عیب باشد پیش ارباب ر توصیف خویش بس بود در خودستایی تیغ را جوهر زبان