- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا بردهام به مدرسهٔ عشق رخت خویش دارم وظیفه از جگر لختلخت خویش
2 مخمور خامشیام، فراموش کردهایم هم عهدهای ساقی و هم روی سخت خویش
3 شاهی که ظلم را به میانجی عنان دهد تیغ عدوی ملک رساند به تخت خویش
4 مهلت مجو که بیشتر از عهد غنچگی گل باز بسته بود ز شاخ درخت خویش
5 گر دولت این بود که به درویش دادهاند باید گریستن، جم و کی را، به تخت خویش
6 عرفی هنوز مدحت دونهمتان مکن توفان چو تند شد تو مینداز رخت خویش