- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا قدم در ره مردان ننهی مردانه لافِ مردی مزن ای خواجه ی نافرزانه
2 در حریمِ حرمِ عشق ترا ره ندهند تا که از خویش به کلّی نشوی بیگانه
3 خویشتن بین بنبیند به جز از خود کس را به کسی بین نه به خود تا نبود افسانه
4 عقل آنجا چه کند چون نتواند ره برد مرد باید که بود شیفته و دیوانه
5 قبله از راه حقیقت نکند جز رخ دوست کعبه سازد ز سر صدق درِ میخانه
6 بسته ی توبه و پیمان مجازی نشود جان نهد از کف و از کف ننهد پیمانه
7 سرّ اسرار چو شمع است از او نور نیافت هر که بر شمع نشد سوخته چون پروانه
8 چون نزاری اگر از دامِ بلا برگذری نبود در سرت از حرص هوایِ دانه