-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا با کمان ابرو بنشست در کمینم در خون خویش بنشاند از تیر دلنشینم
2 هم طرهاش بهم زد طومار صبر و تابم هم غمزهاش ز جا کند بنیاد عقل و دینم
3 گاهی به دل کند جا، گاهی به دیده ما را یک جا نمینشیند شاه حشم نشینم
4 هر گوشه اهل رازی دارد بدو نیازی در راه عشق بازی تنها نه من چنینم
5 تو خرمن جمالی، من خوشهچین مسکین تو خواجه بزرگی، من بنده کمینم
6 تو پادشاه حسنی، من دادخواه عشقم تو فتنهٔ زمانی، من شورش زمینم
7 خاری که از تو آید بهتر ز تو ستانم بویی که از تو باشد خوش تر ز یاسمینم
8 دست از تو بر ندارم گر میکشی به دارم مهر از تو برنگیرم گر میکشی به کینم
9 روزی اگر ببینم خود را بر آستانت دیگر کسی نبیند جان را در آستینم
10 آن دم که بر لب آید جانم ز زهر هجران از لعل نوشخندت مشتاق انگبینم
11 بر آسمان خوبی دارم مهی فروغی کز سجده زمینش مهری است بر جبینم