1 تا از رخ تو سنبل تر میخیزد گوئی که نبات از شکر میخیزد
2 شاها، تو خلیلی، چه عجب میداری؟ گر سبزه ز آتش تو برمیخیزد؟
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 گر من از خاک درت رفتم، دل شیدا بماند تن روان شد بر طریق عزم و جان آنجا بماند
2 من خود آواره شدم، لیکن دل درمانده را پرسشی میکن، که در کویت تن تنها بماند
1 پرده بگشا ز روی چون مه خویش که بجانم ز بخت گمره خویش
2 میکشد سرو، پیش بالایت شرمساری ز قد کوته خویش
1 چو نتوانم که در خیل غلامانت کمر بندم روم در کنج محنت در بروی خویش در بندم
2 من آن صیدم کز آهوی تو در دل تیرها دارم گرم دولت بود، خود را به فتراک تو بر بندم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **