- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به سمرقند اگر بگذری ای باد سحر نامهٔ اهل خراسان به بر خاقان بر
2 نامهای مطلع آن رنج تن و آفت جان نامهای مقطع آن درد دل و سوز جگر
3 نامهای بر رقمش آه عزیزان پیدا نامهای در شکنش خون شهیدان مضمر
4 نقش تحریرش از سینهٔ مظلومان خشک سطر عنوانش از دیدهٔ محرومان تر
5 ریش گردد ممر صوت از او گاه سماع خون شود مردمک دیده از او وقت نظر
6 تا کنون حال خراسان و رعایا بودهست بر خداوند جهان خاقان پوشیده مگر
7 نی نبودهست که پوشیده نباشد بر وی ذرهای نیک و بد نه فلک و هفت اختر
8 کارها بسته بود بیشک در وقت و کنون وقت آن است که راند سوی ایران لشکر
9 خسرو عادل خاقان معظم کز جد پادشاه است و جهاندار به هفتاد پدر
10 دائمش فخر به آن است که در پیش ملوک پسرش خواندی سلطان سلاطین سنجر
11 باز خواهد ز غزان کینه که واجد باشد خواستن کین پدر بر پسر خوبسیر
12 چون شد از عدلش سرتاسر توران آباد کی روا دارد ایران را ویران یکسر
13 ای کیومرثبقا پادشه کسریعدل وی منوچهرلقا خسرو افریدونفر
14 قصهٔ اهل خراسان بشنو از سر لطف چون شنیدی ز سر رحم به ایشان بنگر
15 این دلافکار جگرسوختگان میگویند کای دل و دولت و دین را به تو شادی و ظفر
16 خبرت هست که از هرچه در او چیزی بود در همه ایران امروز نماندهست اثر
17 خبرت هست کز این زیروزبر شومغزان نیست یک پی ز خراسان که نشد زیروزبر
18 بر بزرگان زمانه شده خردان سالار بر کریمان جهان گشته لئیمان مهتر
19 بر در دونان احرار حزین و حیران در کف رندان ابرار اسیر و مضطر
20 شاد الا به در مرگ نبینی مردم بکر جز در شکم مام نیابی دختر
21 مسجد جامع هر شهر ستورانشان را پایگاهی شده نه سقفش پیدا و نه در
22 خطبه نکْنند به هر خطه به نام غز ازآنک در خراسان نه خطیب است کنون نه منبر
23 کشته فرزند گرامی را گر ناگاهان بیند، از بیم خروشید نیارد مادر
24 آنکه را صد ره غز زر ستد و باز فروخت دارد آن جنس که گوییش خریدهست به زر
25 بر مسلمانان زآن نوع کنند استخفاف که مسلمان نکند صدیک از آن با کافر
26 هست در روم و خطا امن مسلمانان را نیست یک ذره سلامت به مسلمانی در
27 خلق را زین غم فریاد رس ای شاهنژاد ملک را زین ستم آزاد کن ای پاکسیر
28 به خدایی که بیاراست به نامت دینار به خدایی که بیفراخت به فرت افسر
29 که کنی فارغ و آسوده دل خلق خدا زین فرومایهغز شومپی غارتگر
30 وقت آن است که یابند ز رمحت پاداش گاه آن است که گیرند ز تیغت کیفر
31 زن و فرزند و زر جمله به یک حمله چو پار بردی امسال روانشان به دگر حمله ببر
32 آخر ایران که از او بودی فردوس به رشک وقف خواهد شد تا حشر بر این شومحشر
33 سوی آن حضرت کز عدل تو گشتهست چو خلد خویشتن زاینجا کز ظلم غزان شد چو سقر
34 هرکه پایی و خری داشت به حیلت افکند چه کند آنکه نه پای است مر او را و نه خر
35 رحم کن رحم بر آن قوم که نبود شب و روز در مصیبتشان جز نوحهگری کار دگر
36 رحم کن رحم بر آن قوم که جویند جوین از پس آنکه نخوردندی از ناز شکر
37 رحم کن رحم بر آنها که نیابند نمد از پس آنکه ز اطلسشان بودی بستر
38 رحم کن رحم بر آن قوم که رسوا گشتند از پس آنکه به مستوری بودند سمر
39 گرد آفاق چو اسکندر برگرد از آنک تویی امروز جهان را بدل اسکندر
40 از تو رزم ای شه و از بخت موافق نصرت از تو عزم ای ملک و از ملکالعرش ظفر
41 همه پوشند کفن گر تو بپوشی خفتان همه خواهند امان چون تو بخواهی مغفر
42 ای سرافرازجهانبانی کز غایت فضل حق سپردهست به عدل تو جهان را یکسر
43 بهرهای باید از عدل تو نیز ایران را گرچه ویران شد بیرون ز جهانش مشمر
44 تو خور روشنی و هست خراسان اطلال نه بر اطلال بتابد چو بر آبادان خور
45 هست ایران به مثل شوره تو ابری و نه ابر هم برافشاند بر شوره چو بر باغ مطر
46 بر ضعیف و قوی امروز تویی داور حق هست واجب غم حق ضعفا بر داور
47 کشور ایران چون کشور توران چو تو راست از چه محروم است از رأفت تو این کشور
48 گر نیاراید پای تو بدین عزم رکاب غز مدبر نکشد باز عنان تا خاور
49 کی بود کی که ز اقصای خراسان آرند از فتوح تو بشارت بر خورشید بشر
50 پادشاه علما صدر جهان خواجهٔ شرع مایهٔ فخر و شرف قاعدهٔ فضل و هنر
51 شمس اسلام فلکمرتبه برهانالدین آنکه مولیش بود شمس و فلک فرمانبر
52 آنکه از مهر تو تازهست چو از دانش روح وآنکه بر چهر تو فتنهست بر شمس قمر
53 یاورش بادا حق عزوجل در همه کار تا در این کار بود با تو به همت یاور
54 چون قلم گردد این کار گر آن صدر بزرگ نیزهکردار ببندد ز پی کینه کمر
55 به تو ای سایهٔ حق خلق جگرسوخته را او شفیع است چنان کامّت را پیغمبر
56 خلق را زین حشر شوم اگر برهانی کردگارت برهاند ز خطر در محشر
57 پیش سلطان جهان سنجر کاو پروردت ای چنو پادشه دادگر حقپرور
58 دیدهای خواجهٔ آفاق کمالالدین را که نباشد به جهان خواجه از او کاملتر
59 نیک دانی که چه و تا به کجا داشت بر او اعتماد آن شه دینپرور نیکومحضر
60 هست ظاهر که بر او هرگز پوشیده نبود هیچ اسرار ممالک چه ز خیر و چه ز شر
61 روشن است آنکه بر آن جمله که خور گردون را بود ایران را رایش همه عمر اندر خور
62 واندر آن مملکت و سلطنت و آن دولت چه اثر بود از او هم به سفر هم به حضر
63 با کمالالدین ابنای خراسان گفتند قصهٔ ما به خداوند جهان خاقان بر
64 چون کند پیش خداوند جهان از سر سوز عرضه این قصهٔ رنج و غم و اندوه و فکر
65 از کمال کرم و لطف تو زیبد شاها کز کمالالدین داری سخن ما باور
66 زو شنو حال خراسان و غزان ای شه شرق که مر او را همه حال است چو الحمد ازبر
67 تا کشد رای چو تیر تو در آن قوم کمان خویشتن پیش چنین حادثهای کرد سپر
68 آنچه او گوید محض شفقت باشد از آنک بسطت ملک تو میخواهد نه جاه و خطر
69 خسروا در همه انواع هنر دستت هست خاصه در شیوهٔ نظم خوش و اشعار غرر
70 گر مکرر بود ایطاء در این قافیتم چون ضروریست شها پردهٔ این نظم مدر
71 هم بر آنگونه که استاد سخن عمعق گفت خاک خونآلود ای باد به اصفاهان بر
72 بیگمان خلق جگرسوخته را دریابد چون ز درد دلشان یابد از اینگونه خبر
73 تا جهان را بفروزد خور گیتیپیمای از جهانداری ای خسرو عادل برخور