به رخسار و جبین و روی و عارض بردی از جامی غزل 172

به رخسار و جبین و روی و عارض بردی ای دلبر

1 به رخسار و جبین و روی و عارض بردی ای دلبر فروغ از صبح و نور از روز و عکس از ماه و تاب از خور

2 فروغ و نور و عکس و تاب رویت کرده عاشق را بصر بینا خرد دانا روان روشن ضمیر انور

3 سگ و سنگ در و سگبان و دربان تو را هر شب فتم در پا نهم بر سر برم فرمان شوم چاکر

4 نباشد در همه روم و ری و چین و چگل شوخی چو تو خونریز و شورانگیز و رنگ آمیز و جنگاور

5 به عارض گل به مو سنبل به بر نسرین به تن سیمین به قد طوبی به رخ جنت به خط طوطی به لب شکر

6 قبا دیبا کله زیبا بدن نازک کمر چابک عبارت خوش سخن دلکش دهان کوچک میان لاغر

7 به زلف و طره مشکین و گفتار و لب شیرین سمن سای و قمرفرسای و روح افزای و جان پرور

8 من و حرمان و یأس و رنج و محنت چون بود گردت حصار از سنگ و سور از روی و در زآهن کلید از زر

9 تویی درگلشن و برزن تویی در خوبی و حشمت گل حمرا بت رعنا مه انور شه کشور

10 ز ذوق مستی و مخموری و چشم و لبت دایم کشم خرقه دهم سبحه خرم باده زنم ساغر

11 به فکر و نطق و شعر و خط و بال خود شدی جامی تهی کن دل فرو خور دم شکن خامه فکن دفتر

عکس نوشته
کامنت
comment