1 تا بر تو آشکار شود راز زندگی خود را جدا ز شعله مثال شرر مکن
2 بهر نظاره جز نگه آشنا میار در مرز و بوم خود چو غریبان گذر مکن
3 نقشی که بسته ئی همه اوهام باطل است عقلی بهم رسان که ادب خوردهٔ دل است
1 ای ردایت پردهٔ ناموس ما تاب تو سرمایهٔ فانوس ما
2 طینت پاک تو ما را رحمت است قوت دین و اساس ملت است
1 ای چو جان اندر وجود عالمی جان ما باشی و از ما می رمی
2 نغمه از فیض تو در عود حیات موت در راه تو محسود حیات
1 آن شعله ام که صبح ازل در کنار عشق پیش از نمود بلبل و پروانه می تپید
2 افزونترم ز مهر و بهر ذره تن زنم گردون شرار خویش ز تاب من آفرید
1 مثل آئینه مشو محو جمال دگران از دل و دیده فرو شوی خیال دگران
2 آتش از ناله مرغان حرم گیر و بسوز آشیانی که نهادی به نهال دگران