به خونم گر کشی تیغ ای ستمگر از جامی غزل 434

به خونم گر کشی تیغ ای ستمگر

1 به خونم گر کشی تیغ ای ستمگر نخواهد شد تمنای تو از سر

2 خرامان بگذرم گفتی به خاکت خدا را سرو من زین فکر مگذر

3 رقیب احوال دردم نیک داند سگ کویت ازو صد بار بهتر

4 بنفشه گرد گل در خواب دیدم معبر شد به آن جعد معنبر

5 مکن با قدش ای دل یاد طوبی مشو هر لحظه مرغ شاخ دیگر

6 به رخ نقش خیال او کشیدی زدی ای اشک آخر سکه بر زر

7 چه خوش باشد به بزم عیش جامی می اندر جام و دلبر در برابر

عکس نوشته
کامنت
comment