1 تا دست در آنزلف مشوش زده ام عاشق نیم ارانک دمی خوش زده ام
2 برخیز و قدم رنجه کن ایدوست ببین کز دست تو در خویشتن اتش زده ام
1 مرا ز جور تو ای روزگار سفله نواز بسیست غصه چگویم که قصه ایست دراز
2 بناز میگذرانند عمر بیهنران هنروران ز تو افتاده اند در تک و تاز
1 ایدل گرت شناختن راه حق هواست خود را بدان که عارف خود عارف خداست
2 غم ره مده بخویشتن ار وقت خوش نماند زیرا که وقت فوت شد اما خوشی بجاست