- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به مه من که رساند که من دلشده هر شب ز غم هجر رسانم به فلک ناله یارب
2 نتوان بوسه زد آن لب کنم اما هوس آن که ببوسم لب جامی که رسد گاه به آن لب
3 سر من گر چه نشاید که به فتراک ببندی چه شود گر بگذاری که نهم بر سم مرکب
4 چو مرا مذهب و ملت همه شد در سر و کارت چه زنم لاف ز ملت چه کنم دعوی مذهب
5 سخن ظلم تو گفتن بر سلطان که تواند که در آن حضرت عالی چو تو کس نیست مقرب
6 نه اگر داشت معلم هوس کشتن خلقی به تو این ناز و کرشمه ز چه آموخت به مکتب
7 نشود مهر تو از دل به جفاهای پیاپی نرود سوز تو از جان به دعاهای مجرب
8 تب هجران تو یارب چه جگرسوز تبی شد که طبیب ار تو نباشی نبرد جان کس ازین تب
9 به شراب ار نفروشم سر و دستار چو جامی نکنم در صف رندان پس ازین دعوی مشرب