به جان نزدیکِ از حکیم نزاری قهستانی غزل 1339

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

به جان نزدیکِ جانانم مسافت گرچه کوته کنی

1 به جان نزدیکِ جانانم مسافت گرچه کوته کنی محبت عالمی دارد که جز جان را در او ره نی

2 چه باشد مشرق و مغرب به پای اندرون پویان درین ره عاشقان دانند عاقل نی و ابله نی

3 دلم باشخص گفت اینک تو ساکن باش من رفتم به زاری شخص گفت ای دل نی ام راضی نی ام نه نی

4 تو میخواهی که بستانی نصیب خویش و دریابی مرا محروم بگذاری نشاید الله الله نی

5 گرم تکلیف فرماید رقیب از مه شکیبایی بگویم هم به دشواری ولیکن بیش یک مه نی

6 مرا این درد مشکل تر ز هر مشکل که در عالم من این جا میکشم خود را و آنجا دوست آگه نی

7 نزاری عافیت روزی برآرد عاقبت کامی اگر چه هیچ ناکامی به اقبالِ شهنشه نی

عکس نوشته
کامنت
comment